بدون عنوان
دخترم امروز دلم هوای حرم کرده بود ،برای همین صبح با بابایی از خونه اومدیم بیرون.آخه محل کار بابا نزدیک حرمه.شما خواب بودی بغلت کردم و با بابا رفتیم تا میدون شهدا ازون جا بابایی رفت سر کار و ما هم رفتیم حرم،اولین بار که شما رو بردیم حرم چهل روزه بودی . تو حرم شما دختر خوبی بودی .یکی از خانمای خادم اومده بود بالا سرت و اون پرش رو برات تکون می داد تو هم می خندیدی.ظهر دوباره اومدیم میدون شهدا بابایی هم کارش تموم شده بود و می خواستیم بریم ناهار بخوریم.یه فست فود لبنانی نزدیک کار بابا هست که غذاهای خوشمزه و سالمی داره غذا سفارش دادیم و دنبال جا واسه نشستن بودیم که شما زدی زیر گریه.خلاصه غذامونو ورداشتیم و اومدیم که خونه بخوریم.دیگهخوابت می اومد تو ماشین بهت شیر دادم نخوردی،که در اینجا باز اون قورباغه ی سبز اومد به کمکمون! اسباب بازی مورد علاقه ی شما یه قورباغه ی سبزه که هر جا میریم تو کیفم هست چون هر وقت گریه کنی با دیدن اون ساکت میشی،عزیزکم تو ماشین اینقدر چشم اون قورباغه ی بیچاره رو خوردی تا خوابیدی!